جدول جو
جدول جو

معنی پیچان دل - جستجوی لغت در جدول جو

پیچان دل
(دِ)
غمناک. بی آرام. مضطرب:
همی بود پیچان دل از گفتگوی
مگر تیره گرددش ازین آب روی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پیچان دل
غمناک، مضطرب
تصویری از پیچان دل
تصویر پیچان دل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
چیزی را در چیز دیگر چرخاندن مانند پیچاندن میخ پیچ در تخته یا چیز دیگر، گردگرداندن، پیچ دادن، تاب دادن، گرداندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچانده
تصویر پیچانده
پیچانیده، پیچیده، تابیده، پیچ داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچاننده
تصویر پیچاننده
پیچ دهنده، کسی که چیزی را در جایی بپیچاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریشان دل
تصویر پریشان دل
پریشان خاطر، دل تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ)
خمان و گردان و پیچیده شدن. پیچان گردیدن. رجوع به پیچان شود، پریشان و مضطرب و بیقرارو بی آرام شدن از غمی و اندوهی یا دردی:
غمین گشت و پیچان شد از روزگار
بمرگ برادر بمویید زار.
فردوسی.
همین داستان زد یکی نامدار
که پیچان شد اندر صف کارزار.
فردوسی.
که بر دست او شیر پیچان شود
چو خشم آورد پیل بیجان شود.
فردوسی.
ستمکاره شد شهریار جهان
دلش دوش پیچان شد اندر نهان.
فردوسی.
زمانه نخواهیم بی تخت تو
مبادا که پیچان شود بخت تو.
فردوسی.
که تا از پی تاج بیجان شود
جهانی برو زار و پیچان شود.
فردوسی.
، روی گردان شدن:
چو بشنید طلحند آواز اوی
شد از ننگ پیچان و پرآب روی.
فردوسی.
که من قیصری را بفرمان شوم
بترسم ز تهدید و پیچان شوم.
فردوسی.
که نام تو یابد نه پیچان شود
نه پیچان همانا که بیجان شود.
فردوسی.
نیاید جهان آفرین را پسند
بفرجام پیچان شویم از گزند.
فردوسی.
بپرهیز و پیچان شو از خشم اوی
ندیدی که خشم آورد چشم اوی.
فردوسی.
همان رخش گویی که بیجان شدست
ز پیکان چنان زار و پیچان شدست.
فردوسی.
که پاداش این آنکه بیجان شود
ز بد کردن خویش پیچان شود.
فردوسی.
بمان تا بر آن سنگ بریان شوند
چو بیچاره گردند پیچان شوند.
فردوسی.
ز تیغم سرانشان چو پیچان شوند
چنان خستگان زار و بیجان شوند.
فردوسی.
بر آن کوه بی بیم لرزان شدی
بمردی و بر جای پیچان شدی.
فردوسی.
چو ایرانیان این سخن را ز شاه
شنیدند، پیچان شدنداز گناه.
فردوسی.
ز یک تن چنین زار و پیچان شدیم
همه پاک ناگشته بیجان شدیم.
فردوسی.
بنزدیک آن مرد دهقان شدند
دژم گشته و زار و پیچان شدند.
فردوسی.
سپاه تو بی تاو وبیجان شوند
وگر زنده مانند پیچان شوند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ دِ)
پریشان خاطر. آشفته خاطر. پراکنده فکر:
دو درویش در مسجدی خفته یافت
پریشان دل و خاطرآشفته یافت.
(بوستان).
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
باد غیرت بصدش خار پریشان دل کرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خماننده تن. خماننده اندام:
چرخ، پیچان تن چو مار جان ستان وآنگه قضا
کژدمی از پشت مار جان ستان انگیخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
که پیچاند. آنکه پیچاند. خماننده. گرداننده. بپیچ و تاب دارنده
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ خوَرْ / خُرْ دَ)
پیچاندن. پیچ دادن. تلویه. عصد. (تاج المصادر بیهقی). حرکت دوری دادن. گرد گردانیدن چون پیچانیدن کلید در قفل یا دست کسی را. پیت دادن (در تداول مردم قزوین). رجوع به پیچاندن شود:
حکیمی بازپیچانید رویش
مفاصل نرم کرد از هر دو سویش.
سعدی.
- گردن یا سر پیچانیدن، سر باز زدن. امتناع کردن:
بدین روز با خوارمایه سپاه
برابر یکی ساختی رزمگاه
نیابی جز این نیز پیغام من
اگر سر بپیچانی از کام من.
فردوسی.
بسی برنیامد که طائفه ای از بزرگان گردن از طاعت او بپیچانیدند. (سعدی). رجوع به پیچاندن شود.
- سر کسی را پیچانیدن، او را فریب دادن:
ازان آب و آتش مپیچان سرم
بمن ده کز آن آب و آتش ترم.
نظامی.
رجوع به پیچاندن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
نعت مفعولی از پیچانیدن. رجوع به پیچانیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
تاب دادن، گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچانده
تصویر پیچانده
تافته خمیده تابیده، برنج داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشیمان دل
تصویر پشیمان دل
نادم متاسف
فرهنگ لغت هوشیار
خماننده اندام منحنی: چرخپیچان تن چو مار جان ستان و آنگه قضا کژدمی از پشت مار جان ستان انگیخته. (خاقانی) -2 سخت دشمنیسخت خصومت: و هوالدم الخصام واو پیچان تن است جنگ جوی ستیزه کش
فرهنگ لغت هوشیار
خمان شدن گردان شدن، پریشان شدن، مضطرب گشتن بیقرار گردیدن از غمی اندوهی یا دردی: غمین گشت و پیچان شد از روزگار بمرگ برادر بمویید زار. (فردوسی)، روی گردان شدن: بپرهیز و پیچان شو از خشم اوی ندیدی که خشم آورد چشم اوی. (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچاننده
تصویر پیچاننده
آنکه بپیچاندخماننده گرداننده به پیچ و تاب دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچانیدن
تصویر پیچانیدن
پیچاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچانیده
تصویر پیچانیده
پیچ داده تاب داده گردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشان دل
تصویر پریشان دل
پریشان فکر مضطرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچان شدن
تصویر پیچان شدن
((شُ دَ))
خم شدن، پریشان و مضطرب گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچانیدن
تصویر پیچانیدن
((دَ))
خم کردن، تاب دادن، رنج دادن، فشار آوردن، پیچاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
((دَ))
خم کردن، تاب دادن، رنج دادن، فشار آوردن، پیچانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
Screw, Twist
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
visser, tordre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
جایی که آب قنات در سطح زمین جاری شود، ورودی کوره ی زغال
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
завинчивать , крутить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
schrauben, drehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
закручувати , крутити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
wkręcać, skręcać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
拧 , 扭曲
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
parafusar, torcer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
avvitare, torcere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیچاندن
تصویر پیچاندن
atornillar, torcer
دیکشنری فارسی به اسپانیایی